رزنازرزناز، تا این لحظه: 13 سال و 7 روز سن داره

رزناز، زيباترين گل دنيا

رزناز در افطاري

رزناز جون ما ديشب براي افطار خونه‌ي خاله رويا مهمون بوديم كه خاله رويا خيلي برامون زحمت كشيده بود و در ضمن براي شما هم يك عروسك خوشگل هديه كردند كه رزناز من هم خيلي از اين عروسك خوشش اومد و چند ساعتي باهاش بازي كرد. تازه خاله فريده و پسر ماهش طاها هم اونجا بودند كه اون‌ها هم ما رو خيلي شرمنده كردند و يك كتاب خوشگل براي رزنازم هديه دادند. و شماهم اينقدر با ديدن عكس‌هاي اين كتاب ذوق كردي كه نگو! پايين اين پست قسمتي از مقدمه‌ي اين كتاب رو گذاشتم كه مهمون هامون كه ميان اينجا بخونن. تازه خاله صونا هم چند تا عكس خوشگل از شما و طاها جون گرفتند كه قراره بدن بزارمشون تو وبلاگ. دستت درد نكنه خاله صونا جون. البته فعلاً اين عكس...
29 مرداد 1390

واكسن چهارماهگي

امروز دختر شجاع من يك مرحله ي ديگر از زندگي خود را با شجاعت تمام سپري كرد. دخترم با اينكه خيلي دردش گرفت ولي زياد گريه و زاري نكرد. تا الان هم فعلاً تب زيادي نداري. الهي من فداي اون خنده هاي زيبات بشم گل رز كوچكم. اين ها هم عكس هاي رزنازه وقتي آماده شده بود كه بره واكسن چهارماهگيش رو بزنه. ...
26 مرداد 1390

ادبیات کودکان

  ديگر وقت آن گذشته است كه ادبيات كودكان را محدود كنيم به تبليغ و تلقين نصايح خشك و بي برو برگرد، نظافت دست و پا و بدن، اطاعت از پدر و مادر، حرف‌شنوي از بزرگان، سر و صدا نكردن در حضور مهمان، سحر خيز باش تا كامروا باشي، بخند تا دنيا به رويت بخندد، دستگيري از بينوايان به سبك و سياق بنگاه‌هاي خيريه و مسائلي از اين قبيل كه نتيجه‌ي كلي و نهايي همه‌ي اين‌ها بي‌خبر ماندن كودكان از مسائل بزرگ و حاد و حياتي محيط زندگي است. چرا بايد در حالي كه برادر بزرگ دلش براي يك نفس آزاد و يك دم هواي تميز لك زده، كودك را در پيله‌اي از «خوشبختي و شادي اميد» بي اساس خفه كنيم؟ بچه را بايد از عوامل اميد وار كننده&z...
25 مرداد 1390

یک هدیه ی بهاری برای غنچه ی رز

خدايا! تو را به عطر شكوفه‌هاي سيب قسم مي‌دهم كه با دستان بي‌انتهايت،  مراقب غنچه‌ي رز باش و تقديرش را چنان زيبا بنويس كه شبنم‌هاي ريزي كه بر گلبرگ‌هاي گونه‌هايش مي نشينند فقط به شوق روياهاي كودكانه باشند.  ياريگرش باش تا زير بارانها و نور بي‌همتاي تو هر روز قد بكشد تا سرانجام همان گل رزي شود كه با پاكي و زيباي‌اش لبخند را به لبان همگان هديه مي‌كند... این نوشته ی زیبا هدیه ای است بسیار با ارزش از طرف یک بهار با طراوت و نمناک! بهار عزیزم به خاطر اینهمه لطافت از تو سپاسگذارم. ...
23 مرداد 1390

رزناز در دانشگاه!

رز خوشگلم، مي خوام خاطره ديروز يعني 9 مرداد 90 رو برات بگم. روزي كه تو عزيز دلم براي اولين بار وارد دانشگاه شدي! عزيزم اميدوارم رزوي رو ببينم كه با سربلندي وارد يك دانشگاه عالي ميشي. ديروز ماماني قرار بد به خاطر كارهاي دفاع از پايان نامه بره دانشگاه تبريز و از اونجا كه نميشد ني ني كوچولو رو تنها گذاشت، تصميم بر آن شد كه رزناز هم راهي اين سفر بشه. هرچند كه اين دومين باري بود كه عزيز دلم داشت مي رفت تبريز اما اين روز بيشتر خوش گذشت.... و اين خاطره ادامه دارد.... خوب عزيزم و اما ادامه ي داستان :( از همه ي مهمون هاي رزناز عذر مي خوام كه نتونستم ادامه ي داستان سفررزناز به تبريز رو زود بنويسم. منتظر بودم كارهام تموم بشن و سر وقت بشينم و بنوي...
15 مرداد 1390

واکسن دو ماهگی و کادوی رو پدر

عزیز دلم امروز روز واکسن ماه دومت بود. وقتی از دوتا پاهات هم واکسن زدند و تو جيغ كشيدي احساس سرگيجه داشتم.ولي تو خيلي خيلي خوب هستي چون خيلي زود آروم شدي و به خواب رفتي. ولي در كل اون روز مريض بودي و هروقت پاهات رو تكون ميدادي خيلي دردت ميگرفت.از قيافت هم معلوم بود كه ناراحتي.نگاه كن ! عزيزم فردا هم كه روز پدره.و تو با اين حال مريضت باز هم به فكر آتا جون هستي.   الهي من فداي اون لبخند زيبات بشم. ...
6 تير 1390