رزنازرزناز، تا این لحظه: 13 سال و 13 روز سن داره

رزناز، زيباترين گل دنيا

خواب يك فرشته

زرناز گلم كه هميشه مثل يك فرشته ي زيبا مي خوابي، از اين كه اين قدر پاك و زلال هستي از تو ممنونم. اما انواع ديگر خواب: خواب فرشته از نماي نزديكتر: خواب يك چشمي:  خواب یک ورزشکار ...
28 خرداد 1390

براي (آتا) بابايي دعا كنيم.

عزيزكم امروز بابايي تهرانه. رفته تا امتحان پايان ترم بده.ما هم از اينجا براش دعا مي كنيم كه در امتحانش موفق بشه. آخه خيلي زحمت كشيده. بابايي ما دلمون خيلي برات تنگ شده. خيلي دوستت داريم. ...
23 خرداد 1390

رزناز در سرزمین عجایب

يكي بود...يكي نبود... يه روزي رزناز خانوم از بازي و شيطنت خسته شده بود و خوابش ميومد.  كم كم و كم خواب ناز اومد و نشست توي چشماي زيباش و با لالايي ماماني كه ميخوند لاي لاي آهو گوز بالام، لاي لاي شيرين سوز بالام، گؤزلليكده دنيادا تكدير منيم اؤز بالام . خوابش برد. وقتي رزناز كوچولو در نياي عجيب خواب قدم گذاشت تا بخودش بياد ديد كه وارد يه دنياي رنگارنگ شده. دنيايي كه خورشيدش مي خنديد. و اسب با كره اسبش، اردك با جوجه هاش و كفش دوزك با خواهرا برادراش همه با هم كنار يك رود آبي زيبا زندگي مي كردند و از زندگي با هم شاد بودند. آقا فيله و بع بعي هم اونجا بودند و همه از ديدن رزناز كوچولو خوشحال و شاد. اولش رزناز از ب...
23 خرداد 1390

عکسهای جدید رزناز

عزیزم این عکس تو بغل بابا بزرگ مهربونت(آغا) هستش می بخشی کیفیتش کمه.! اين هم عكس هايي هست كه خاله اكرم گرفته.اون دختري هم كه تو عكس هست مامان مهين برات گلدوزي كرده عزيزم. اينجا هم مثل موش شدي! الهي من فدات بشم. ...
20 خرداد 1390

اولين باري كه رزناز به باغ رفت!

ناز ناز من: بعد از مدت ها كه مامان رو خونه نشين كرده بودي،بالاخره جمعه ي گذشته ما باهم رفتيم باغ آقاجون.و اين اولين باري بود كه گل من قدم به باغ گذاشت(البته اولين باري بود كه من در حالي كه رزناز بغلم بود، قدم تو باغ گذاشتم)! اون روز تو همش خواب بودي و من از اين فرصت استفاده كردم و تو رو توي چادر به آبا(مادربزرگ)سپردم و رفتم به درختا سر زدم. اون روز سيبا اينقدي بودند! گلابي ها اينقدي! قاصدك ها اين شكلي! و رزناز هم در خواب ناز! الان هم كه من دارم اين ها رو مي نويسم رزناز من داره شير ميخوره! ساعت هم 1و40 دقيقه ي بامداده ...
11 خرداد 1390

شازده كوچولو

گل رز كوچكم،قصه ي شازده كوچولو(ترجمه ي احمد شاملو)، داستان مورد علاقه ي آنا(ماماني) هست كه قبل از اينكه تو قدم به اين دنيا بذاري با هم بهش گوش ميداديم.يادت هست؟؟؟ ...
11 خرداد 1390

رزناز من در روزهاي اول يك ماهگي!

الهي من فداي خنده هات بشم كه مامان و بابا رو ديونه ي خودشون كردند. رزناز دختري كه خوب مي خندد!   انجا هم تازه داري ياد ميگيري كه گريه كني! الهي من فدات بشم كه اينقدر آرومي! ولي اينجا داشتي جگرم رو كباب مي كردي!   و عكسي كه مامان بي استعدادت برات تزئين كرده! ...
4 خرداد 1390