رزنازرزناز، تا این لحظه: 13 سال و 18 روز سن داره

رزناز، زيباترين گل دنيا

ادبیات کودکان

  ديگر وقت آن گذشته است كه ادبيات كودكان را محدود كنيم به تبليغ و تلقين نصايح خشك و بي برو برگرد، نظافت دست و پا و بدن، اطاعت از پدر و مادر، حرف‌شنوي از بزرگان، سر و صدا نكردن در حضور مهمان، سحر خيز باش تا كامروا باشي، بخند تا دنيا به رويت بخندد، دستگيري از بينوايان به سبك و سياق بنگاه‌هاي خيريه و مسائلي از اين قبيل كه نتيجه‌ي كلي و نهايي همه‌ي اين‌ها بي‌خبر ماندن كودكان از مسائل بزرگ و حاد و حياتي محيط زندگي است. چرا بايد در حالي كه برادر بزرگ دلش براي يك نفس آزاد و يك دم هواي تميز لك زده، كودك را در پيله‌اي از «خوشبختي و شادي اميد» بي اساس خفه كنيم؟ بچه را بايد از عوامل اميد وار كننده&z...
25 مرداد 1390

یک هدیه ی بهاری برای غنچه ی رز

خدايا! تو را به عطر شكوفه‌هاي سيب قسم مي‌دهم كه با دستان بي‌انتهايت،  مراقب غنچه‌ي رز باش و تقديرش را چنان زيبا بنويس كه شبنم‌هاي ريزي كه بر گلبرگ‌هاي گونه‌هايش مي نشينند فقط به شوق روياهاي كودكانه باشند.  ياريگرش باش تا زير بارانها و نور بي‌همتاي تو هر روز قد بكشد تا سرانجام همان گل رزي شود كه با پاكي و زيباي‌اش لبخند را به لبان همگان هديه مي‌كند... این نوشته ی زیبا هدیه ای است بسیار با ارزش از طرف یک بهار با طراوت و نمناک! بهار عزیزم به خاطر اینهمه لطافت از تو سپاسگذارم. ...
23 مرداد 1390

رزناز در دانشگاه!

رز خوشگلم، مي خوام خاطره ديروز يعني 9 مرداد 90 رو برات بگم. روزي كه تو عزيز دلم براي اولين بار وارد دانشگاه شدي! عزيزم اميدوارم رزوي رو ببينم كه با سربلندي وارد يك دانشگاه عالي ميشي. ديروز ماماني قرار بد به خاطر كارهاي دفاع از پايان نامه بره دانشگاه تبريز و از اونجا كه نميشد ني ني كوچولو رو تنها گذاشت، تصميم بر آن شد كه رزناز هم راهي اين سفر بشه. هرچند كه اين دومين باري بود كه عزيز دلم داشت مي رفت تبريز اما اين روز بيشتر خوش گذشت.... و اين خاطره ادامه دارد.... خوب عزيزم و اما ادامه ي داستان :( از همه ي مهمون هاي رزناز عذر مي خوام كه نتونستم ادامه ي داستان سفررزناز به تبريز رو زود بنويسم. منتظر بودم كارهام تموم بشن و سر وقت بشينم و بنوي...
15 مرداد 1390

واکسن دو ماهگی و کادوی رو پدر

عزیز دلم امروز روز واکسن ماه دومت بود. وقتی از دوتا پاهات هم واکسن زدند و تو جيغ كشيدي احساس سرگيجه داشتم.ولي تو خيلي خيلي خوب هستي چون خيلي زود آروم شدي و به خواب رفتي. ولي در كل اون روز مريض بودي و هروقت پاهات رو تكون ميدادي خيلي دردت ميگرفت.از قيافت هم معلوم بود كه ناراحتي.نگاه كن ! عزيزم فردا هم كه روز پدره.و تو با اين حال مريضت باز هم به فكر آتا جون هستي.   الهي من فداي اون لبخند زيبات بشم. ...
6 تير 1390

خواب يك فرشته

زرناز گلم كه هميشه مثل يك فرشته ي زيبا مي خوابي، از اين كه اين قدر پاك و زلال هستي از تو ممنونم. اما انواع ديگر خواب: خواب فرشته از نماي نزديكتر: خواب يك چشمي:  خواب یک ورزشکار ...
28 خرداد 1390

براي (آتا) بابايي دعا كنيم.

عزيزكم امروز بابايي تهرانه. رفته تا امتحان پايان ترم بده.ما هم از اينجا براش دعا مي كنيم كه در امتحانش موفق بشه. آخه خيلي زحمت كشيده. بابايي ما دلمون خيلي برات تنگ شده. خيلي دوستت داريم. ...
23 خرداد 1390

رزناز در سرزمین عجایب

يكي بود...يكي نبود... يه روزي رزناز خانوم از بازي و شيطنت خسته شده بود و خوابش ميومد.  كم كم و كم خواب ناز اومد و نشست توي چشماي زيباش و با لالايي ماماني كه ميخوند لاي لاي آهو گوز بالام، لاي لاي شيرين سوز بالام، گؤزلليكده دنيادا تكدير منيم اؤز بالام . خوابش برد. وقتي رزناز كوچولو در نياي عجيب خواب قدم گذاشت تا بخودش بياد ديد كه وارد يه دنياي رنگارنگ شده. دنيايي كه خورشيدش مي خنديد. و اسب با كره اسبش، اردك با جوجه هاش و كفش دوزك با خواهرا برادراش همه با هم كنار يك رود آبي زيبا زندگي مي كردند و از زندگي با هم شاد بودند. آقا فيله و بع بعي هم اونجا بودند و همه از ديدن رزناز كوچولو خوشحال و شاد. اولش رزناز از ب...
23 خرداد 1390